ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

طولانی ترین دوری از عشقم ترنم

سلام عزیز مامان .الهی مامان فدای سر تا پات .عزیز دلم دیروز  شما رو گذاشتیم خونه مامان بزرگ و با بابا رفتیم خرید.آخه هوا خیلی سرد بود و نمیشد شما رو برد.چند روزیه که یه کوچولو سرما خوردی گلم دیروز حدودا 7 عصر گذاشتیمت پیش مامان بزرگ تا حدود 11:30 -12 شب.موقع خداحافظی مامان گریش گرفت و خودشو به زور نگه داشت ولی یکم بعد تو ماشین گیره(گریه) کرد.همشم تو راه یاد تو می افتاد و به بابا میگفت.خلاصه بابارو ذله کرد .فکر کنم یه چند بار پرسیدم تو چطوری طاقت میاری سر کار؟ تموم طول راه رو از تو حرف زدیم.مستقیم یا غیر مستقیم موضوع ها به تو ختم میشدن جیگگگگگگگگگگگگگگگگگرم. اونجا هم همش فکر تو بودم.نفهمیدم کجارو گشتم -چی دیدم-چی پوشیدم-چی ...
28 بهمن 1390

انگشت زخمی

سلام عزیز دل مامان. الهی مامان فدات. عزیز مامان ناراحنی ام و شرمندت. آخه دیشب که داشتی شیر میخوردی و بابا اومد ناخوناتو بگیره ناخن انگشت شصت دست راستتو از ته گرفت و انگشتت خون اومد.بابا کلی ناراحن شد و چندین و چند بار انگشتتو بوسید و ازت معذرت خواست .منم که نگو گریم گرفت و یه چند دیقه ای گرییدم. بعدشم بابا دیگه نتونست ناخوناتو بگیره و من با احتیاط تموم شروع کردم به گرفتن ناخونات.تقصیر من شد آخه من کلی اصرار کردم که بابا بیاد ناخوناتو بگیره.دختر گلم شرمنده ما رو میبخشی مامان خیلی دوستت داریم. امروز رفته بودیم بیرون(مرکز خرید)پست کاملشو فردا میذارم با عکس.تا فردا ...
18 بهمن 1390

طولانی ترین خواب شبانه تا امروز

سلام عسلک مامان .دیشب از ساعت 11:30  خوابیدی و ساعت 5:56 صبح بود که کلافه داشتی دستتو میبردی به صورتت که چنگ بزنی بهش که مامان بیدار شد و بهت شیر داد.(حدود 6 ساعت و نیم بی وقفه خوابیدی)آخه وقتی گشنت میشه اول سر و صورتتو چنگ میندازی و کلافه یه صدای ا ا راه میندازی که معمولا مامان تو همین مرحله بیدار میشه و شیر میده بهت.ولی اگه روز باشه و پیشت نباشه میری مرحله بعدیش که به نق و نوق و نهایتا به یه گریه با جیغ بنفش منجر میشه عسلکم دیشب بعد از شام رفتیم خونه مامان بابا آخه امروز تولدشه.اونجا کلی دلبری کردی برا همینم چون خسته بودی فکر کنم خوب خوابیدی و دیگه اینکه دیشب هوا خنک بود. آخه این دخمل جوجوی من حسابی گرماییه و وقتی یه کوچولو گرمش میش...
16 بهمن 1390

عشقمی

عزیزکم یه 1 هفته 10 روزی میشه که موقع خواب با اون دستای کوچولوت لبه لحافتو میگیری و می خوابی(انقدر دوست دارم این صحنه رو.کلی قربون صدقت میرم). خلاصه دستتو میخوای به جایی قلاب کنی.دیشب خونه مامان بزرگ بودیم بغل عمو که بودی و داشتی اطرافو بادقت نگاه میکردی یقه بلیز عمو رو آنچنان محکم گرفته بودی که یه چند سانتی پایین اومده بود. هر چی میدم دستت که باهاش بازی کنی یه راست میبری تو دهنت مثلا عروسک موشت که دو روز پیش دادم دستت تا باهاش بازی کنی(ازت عکس گرفتم بعد میذارم)دیگه اینکه عسلم مهمونی رفتن و مهمون  رو دوست داری.چون داری اطرافتو کشف میکنی و برات دیدن اطراف جالبه کلی لذت میبری از دیدن محیط و آدمای جدید.(از الان ددری شدی دختر -البته تقصیر ...
11 بهمن 1390

ارگ

قبلش صدای ارگت رو که در میاوردیم ذوق میکردی.اما الان میدونی که اگه با دستات فشار بیاری رو دکمه هاش صدا میده.برا همینم تا میذاریم جلوت شروع میکنی به کوبیدن دستای کوچولوت روی ارگت و وقتی صدا میده تو هم شروع میکنی به سر و صدا راه انداختن. راستی مامان 2 هفته ای هست که کتاب شعرتو برات میخونه و تو هم عکساشو با دقت نگاه میکنی و خیلی دوستشون داری(آموزش حیوانات اهلی با شعر ).شعر عروسک من هم خیلی دوست داری و هر چند دفعه که مامان برات میخونه بازم ذوق میکنی و میخندی. ...
8 بهمن 1390

ذوق

سلام ملوسک مامان .پنج شنبه (6 بهمن 90)ساعت 20:10 برا اولین بار با صدا ذوق کردی. اولش مامان تو آشپزخونه بود و شک داشت که ذوق زده ای یا بازم سکسکه و حرف زدن و صدا در آوردنت قاطی هم شدن!ولی وقتی دوباره و چند باره این کارو تکرار کردی مطمئن شدم که عزیزکم یه قدم دیگه از مراحل رشدشو پشت سر گذاشته.خدایا به خاطر این دخملک عزیزم شکرت میکنم.مامان و بابا بیصبرانه منتظر با صدا خندیدنتن عروسکم.روز به روز و لحظه به لحظه بیشتر و بیشتر دوستت داریم گلکم.بهترین هارو برات آرزو میکنم. ...
8 بهمن 1390

دختر قوی خودم

سلام. ماشالله به دختری ناز خودم که تونست به دردش فائق بیاد. مامان جون فکر کنم بهونه گیری هات هم به خاطر خواب آلود شدنت با قطره بود آخه هر وقت هم خوابت میومد و هم گشنت بود و نمیدونستی کدومشو بچسبی(مثل همه روزای پیش) کلافه میشدی و گریه ات می رفت هوا. دخملی دیروز که واکسنت رو زدی به تدریج اذیتات تا حدود 10 شب کم و کمتر شد تا اینکه ساعت 10 که به جای 10:30 قطره استامینوفنتو دادم و شیرتم که قبلش کامل خورده بودی خوابیدی تا ساعت 2 شب که بیدار شدی (من و بابایی فکر میکردیم خیلی اذیت کنی و نذاری شبو بخوابیم برا همینم چون خیلی خانوم بودی بابایی رو مجبور کردی نصفه شبی بره و برات اسپند دود کنه ) و شیرتو خوردی قطره ات هم دادم اینبار راحت خوابیدی...
2 بهمن 1390