ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

تازگیا چه خبر؟

سلام دلبرکم. سلام یکی یه دونم .سلام بی نظیر ترین برا مامان و بابا. بابا امروزم از 7 صبح رفته سر کار اما قول داده ظهر بیاد گل دخترم دیروز رفتیم با پولایی که برات جمع شده بود از هدایا و عیدی هات یه زنجیر سفید طلا گرفتیم. البته برات خیلی بزرگ و ضخیمه ها.برا پس انداز گرفتیم دیگه نه برا استفادت که.مبارکت باشه خانوم گل. عزیز دلم خیلی از خاله ها جویای احوالت بودن و برا ت دعا کردن که ازشون تشکر میکنم. اندر احوالاتت بگم که خدا رو شکر از بعد از آمپول زدنت دیگه تب نکردی و خدا رو شکر خوبی اما چون داروهات ادامه دارن و حداقل باید 1 هفته بخوری یه مقدار(که چه عرض کنم یه خورده بیشتر از اون) کسلی(من میگم بچم گیج میزنه.عمه انقدر خندیده به این حرفم...
25 فروردين 1391

رفتیم دکتر

سلام عزیزترینم.سلام آروم جونم.سلام شیرین ترینم.سلام بهترین بهونه برا بودن و زیستن عزیز دلم تا ظهر خوب بودی ها دیگه تب نکردی اما عصری بازم بدنت داغ شد مامان بزرگم اومده بود پیشمون گفت حتما ببریمت دکتر.منم که تو فکرم بود که اگه تا 24 ساعت تبت ادامه پیدا کنه و خوب نشی بریم دکتر.بابا که از سر کار برگشت حدودای 7:20 عصر با هم 4 تایی رفتیم مطب و خوشبختانه نوبت نبود و بلافاصله رفتیم داخل.فقط چند نفر بودن که اومده بودن داروهای تجویزی رو نشون دکتر بدن تا تایید شه.خلاصه من و شما و بابایی رفتیم پیش دکتر و گفتیم که آروم جونمون از دیروز عصری تب داره و هر 4 ساعت که وقت استامینوفنش میشه باز تب میکنه.دکتر تب سنج رو گذاشت زیر بغلت تا دمای بدنتو اندازه بگیر...
22 فروردين 1391

تب

سلام گل دخترم.آروم جونم هیچ وقت حال نداریت رو نبینم مامان.درد و بلات بخوره تو سر من بازم با یه خبر بد اومدم.ببخشید مامانی عاقبت از اونچه میترسیدم سرم اومد.عزیز دلم تب کردی یعنی از چیه؟واکسنتو که تقریبا 1 هفته پیش زدی(15 ام).از اینه که همه چیو میبری تو دهنت؟ نیدونم که .......... دیروز سر ظهری حس کردم یه کوچولو بدنت گرمه برا همین لباساتو کم کردم(با شورت موندی)طرفای ساعت 7 که بابا اومد سر و گردن تا شکمت داغ بود مامانی برات تب سنج گذاشتم 38:7 .استامینوفن بهت دادم و در یک طرح ضربتی پاشویه و دست شویه و دستمال رو سرت که بعد از حدود 1 ساعت طاقت فرسا برا من و بابایی و شیر خوردن تبت پایین اومد و خوابت برد.این قضیه در طول شب هم با تب های 3...
22 فروردين 1391

الان چی کارا میکنی؟

سلام عزیز دل مامان دختر گلم یه کمی بهتر شدی و دیگه سرفه هات مثل قبل نیست.البته فقط یه کمی .خدا رو شکر حوصلت خیلی بهتر شده و دیگه دست از بهونه گیری برداشتی و برگشتی به روال سابق.مامان جون الان اومدم عکسارو بریزم تو سیستم و برات بذارم که دیدم ویروس رفته تو دوربین ترسیدم پاک کنم و عکسا هم بپرن و زحماتمون هدر بره برا همین باید صبر کنم بابا بیاد تا ببینیم میتونیم عکسارو نجات بدیم یا نه فعلا تو این پست از کارات میگم تا پست بعدی انشالله با عکسات آپ کنم. جونم برات بگه: اول اینو بگم در روز 26 اسفند 90 وقتی بغل مامان جون بودی اونقدر کمرتو سمت جلو خم کردی تا سرت به پات رسید و سرانجام شصت پاتو مکیدی روز یکشنبه 12 ظهر از روز 28 اسفند 90 مامان جون ...
8 فروردين 1391

آغاز 5 ماهگی

سلام سلام ما اومدیم سلام ترنم جونی و همه دوست جونیا که برامون پیام گذاشتین و لطف داشتین بهمون سال نو همگی مبارک . با تاخیر: ترنم عزیزم ورودت به ماه پنجم از زندگیت مبارک اولین بهار عمرت مبارک ما روز جمعه ٤ فروردین 8 شب رسیدیم خونمون.شنبه خونه مادر شوهری بودیم و امروزم شوهری مرخصی گرفت و رفتیم به اقوام سر زدیم. ترنم جونیم از بابایی سرماخوردگی گرفتی و بدجور گلو و گوش ات چرک کرده اصلا حوصله نداری و دیگه برا مامان بابا نمیخندی.انقده غصه ام. انشالله زود زود خوب شی.وقت واکسنته ولی چون مریضی باید بمونه برا بعد.دختر گلم زود خوب شو.مامان خیلی غصه داره وقتی میبینه دسته گلش حال و حوصله نداره. خاطرات و عکس...
7 فروردين 1391
1