دهه آخر آبان 91
سلام آروم جونم عزیزکم از این روزای آخر رو به پایان سال اول از زندگیت بگم: بابا یه انگشتر با سنگ یاقوت کبود تازه خریدن.انگشتر بابا رو خیلی دوست داری.بابا که از سر کار میاد و با هم میشینین میری یه راست سمت دستاشو انگشترشو در میاری دونه دونه تو اون انگشتای کوچولوی نازت میندازی و هر بار دستتو صاف و کشیده نگه میداری و نیگا میکنی تا تموم انگشتات تموم بشن.عاشق این حرکت دستاتم.حسابی پز میدی دیگه کاملا به کابینت ها و دیوار هم میگیری و خودتو بلند میکنی.دیگه کشوهای بالای میز توالت هم از دستت در امان نیستن و باید اونارم بر حسب خطرناکی برات جابه جا کنم. خودتو میکشی بالا و میری رو مبل میشینی.خیلی خطرناکه از پایین افتادنت موقع برگشت میترسم. نم...