ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

مرداد 92

1392/6/2 8:19
2,144 بازدید
اشتراک گذاری

 سلام نازگل ملوسکمقلب

هفته دوم مرداد 92 :دندون 13 و 14 دو تا نیش بالایی هات در اومدن.هورااااااااااااااااااا.مبارکه. فقط موند دو تا نیش پایینی ها.

 9 مرداد چهارشنبه :من و شما  با عمو و عمه و مامان بزرگ  بعد افطار رفتیم پارک .انقدر خندیدیم که نگو شمام به تقلید از عمه همش میکوبیدی رو پات و قهقهه سر میدادی آخه عمه و عمو به بهانه شما و به یاد بچگی هاشون با وسایل بازی بازی میکردن.یه پست مخصوص تصویری ازش میذارم. انشالله.

حمعه 18  ام : تعطیلی عید قطر من و شما و بابا با عمو رضا و خاله نسرین و امیر ابوالفضل رفتیم بام مرند (ماریانا)خدمه برامون پتو آوردن با این اوضاع بازم شما از سرما یخ زده بودی و جیکت در نیومد.یعنی عمو اینا از ساکتی شما مات و متحیر مونده بودن فکر میکردن شما همیشه انقدر خانومی و یه جا میشینی همش میگفتن ترنم به این ساکییه که.منم گفتم بابا شرح شیطنت هاش رو که خوندین .خلاصه که یه خانوم به تمام معنا بودی و بعد که اومدیم تو ماشین و یکم گرم شدی تازه "عمو رضا خالجون نسین و امیر "صدا میزدی.

نقاشی رو در یخچال :یخچالمان را به نقشی زیبا با خودکار منقش فرمودین که بیشتر به گردباد شبیه است.

دوشنبه 21 ام :ادای پهلوون پنبه رو در میاری.بوم بله بمبه میگی و ددستات و مثل هورا بالا و پایین میبری. این رو چند روزی بود انجام میدادی ولی 21 ام یهو صدای خای شدن باد رو هم در آوردی.

این روزای پایانی مرداد هر جمله ی کوتاه در حد 5- 4 کلمه که میشنوی سعی میکنی تکرار کنی .نه اینکه جملات مستقیم بهت گفته شه ها نه -مثلا بابا به من که تو آشپز خونم چبزی رو بگه یا ازم چیزی بخواد - یعنی جملات با صدای بلند و خطاب به کس دیگه ای رو سعی داری بتکراری.

از 29 دوباره بهم آویزون شدی و بیشتر میخوای شیر بمکی البته منطور فقط مکیدنه و نه شیر خوردن.فکر کنم دو تا دندون دیگت هم میخواد در بیاد.

بازی هامون  این روزا :

اول اینو بگم که دیگه یه خانوم شدی و خودت میتونی به تنهایی بازی کنی و منم به کارام برسم.البته این کار تقریبا از دهه دوم  مرداد شروع شد.بیشتر هم کارت بازی با عروسکت هست و اینکه براش ادای مامان رو در بیاری.بهش محبت میکنی- میبوسیش-ناز و نوازشش میکنی-رو پاهات بالش میذاری و میخوابونیش-بغل میگیری و میبری ددر-بهش اطراف رو نشون میدی و براش حرف میزنی-بهش غذا میدی حالا شده با قاشق فرضی یا واقعی-لباستو میزنی بالا و بهش شیر میدی-پ.شکشو عوض میکنی و ........

آدمک انگشتی :رو انگشت خودم و خودت چشم و ابرو میکشم و دهن مثلا آدمکن و تکون میدیم و باهم حرف میزنیم. دوست داری.بعدش چند بار خودکار که دستت بوده خواستی خودت رو انگشتت بکشی یا میای و به من میگی که برات بکشم.

دست همو میگیریم ولالا لالا گویان  میخونیم ما دو تا باهم مادر و دختر میریم به ددر (یا میخونیم میریم ما ددر مادر و دختر).بعضی وقتا که تو بازی نیستیم و مام تو خونه دستت رو میگیرم تا ببرمت یه طرف دیگه شروع میکنی به خوندن.البته هنوز تمام کلمات رو درست نمیگی ولی میشه فهمید که چی میگی.

بولینگ خانگیخنده :برات شنبه 20 ام از سیوان یه بسته عروسک  چینی گرفتیم 7 تا عروسک داره.همش بسته بندی اونا رو باز میکنی و کلا داغون میکنی و از نو میچینی سر جاشون.منم ابتکار به خرج دادم 7 تا عروسک رو میچینم و با توپ کوچیکت بهشون میزنیم تا بیفتن و با هر ضربه موفق هوراااااااااااااااااا سر میدیم و دست میزنیم.بعد که بزرگتر بشی میتونی با قرار دادن هر عروسک رو تصویر خودش باهاش بازی کنی.توجه نمودین چقدر عنوان و توضیح مرتبطن؟

قطار :من جلو تو عقب دستامو از پشت بهت میدم و میگیم هوهو چی چی و تو خونه به حالت در جا دور میزنیم.

 نقاشی :به نقاشی میگی نگاشی  و تا خودکار یا ورق میبینی اون یکی رو که نداری طلب میکنی و شروع میکنی به دایره زدن.بهت دایره یاد دادم سمام یه چیزی شبیه گردباد هر دفعه تحویلم میدی.یک سررسید تمام دست نوشته های شما را در برگرفته.

دایی شاهین دست میزد و میگفت بدو بدو  میگیم دایی چی میگه همین حرکت رو انجام میدی.

میای کنترل رو میدی دستم و میگی عمونا عمونا یعنی بزنم  برات عمو پورنگ رو ببینی. شانس رو میبینی به عموی خودش نمیگه عمو جان به عمو پورنگ (یا به گفته ترنم عمو پودی) میگه.

سفر و گردش :

شنبه 21 ام :من و شما و بابا رفتیم تبریز.

24 و 25 مرداد سفر به سرعین .من و شما و بابا با عمو کریم و مامان رقیه یا بقول شما مامان "هگی

 یا اگی " رفتیم و مامان و بابا و داداشیم هم از تهران اومدن اونجا بعد با هم اومدیم خونه ما.

26 ام شام خونه مامان بزرگ اینا بودیم 27 ام شما رو بردیم پارک و جیگر زدیم به بدن و 28 ام شام رفتیم ماریانا.

28 ام :من و شما و بابا جون و مامان جون و دایی شاهین رفتیم جلفا و با بابا برگشتیم.

29 ام :من و شما با مامان اینام رفتیم شبستر و بابا هم پنج شنبه صبح 31 ام اومد.30 ام شب رفتیم پارک شانجان.

31 ام :من و شما و بابا با مامان نوری و بابا نوری یا بقول شما "نونی"و دایی شاهین که بهش میگی دای دای (به جای دایی جون)و بهش دادشی تعجبهم میگفتی گاها(نمیدونم اینو از کجا یاد گرفتی؟)رفتیم پیرانشهر و برگشتیم.11-2 ظهر رفت و 7 تا 11 شب برگشت.

یه پست قراره برا سوغاتیا بذارم هم سوغاتیای مکه رو برات نذاشتم و هم خریدای این سفرها.

وای یه عالمه از نوشته هام یادم رفتهاسترس بس که عقب افتادم  اگه یادم اومد میام اضافه میکنم.گاوچران

گل نازم همیشه سلامت و تندرست باشی.بهترین ها برای تو منتهای آرزو و تلاش مامان و باباست.ماچ 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان نیایش
3 شهریور 92 14:07
سلام . دندونای جدیدت مبارک . مامانی هر روز مسواک یادتون نره چون نیایش اصلا نمی ذاره مسواک بزنم براش و فکر می کنم دو تا دندونای آسیاش داره سیاه می شه . همیشه به سفر و گردش . منتظر عکسای جدیدش هستم