ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

نیمه اول اردیبهشت 92

1392/2/16 9:54
1,535 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترینم که این روزا دوست داشتن رو در اووووووووووووووووووووووووووج با وجودت تجربه میکنم.واقعا والاترین و زیباترین حس تو دنیا مادر بودنه.خیلی حس ناز و شیرینیه وقتی میبینی یکی از وجودت داری و لحظه لحظه رشدش رو شاهدی خدایا شکرت به خاطر این حس زیبااااااااااا.نصیب تمام اونایی که مشتاقن قرار بده .الهی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمین.مخصوصا شبنم گلم و نرگس جونی و دل آرام و .....

 

زبان ترنمی

مامان جون ....................> مامانا

بابا جون ......................>بابا دا

بده-برو .....................>بده-برو

سیب ....................> سیب

شکلات .....................> شولا بعضی وقتا هم شلات

شبنم .......................>ابم (هر دو با فتحه)

جواد ........................>ججاد یا جداد

سلام.......................>ائام (سرتم به سمت پایین تکون میدی) یا الام

خدافظ ..................>خودا

خب ......................> اب (با ضمه) البته از هفته آخر فروردین میگی

لپ ........................>اپ (با ضمه) اینم از فروردین میگی

غذا........................> ادا

شیوا .....................>شیدا

البته باید بازم تاکید کنم که همه کلماتی که ادا میکنه کشیده و مشدد ادا میشن مثلا غذا میشه ادددااااااااااا-لپ میشه اوپپپپپپپپپپپپ یا اپپپپپپپپپپ

جمعه 6 ام برا اولین بار موهاتو بافتم.البته فقط یه تیکه موهای جلوی سرت.

شنبه 7 ام که رفتیم خونه بابابزرگ اینا همش میرفتی در ورودی رو باز میکردی و میدویدی سمت پله ها. زنجیر پشت در رو انداختیم بازم درو باز میکردی و میخواستی به زور از کمتر از یه وجب جا خودتو رد کنی. یعنی من یه روز قورتت میدم با این کارات.

از تو که اینهمه محتاطی و باهوش در زمینه خطر بعیده که به پله ها توجه نمیکنی و بی هوا میری سمتشمتفکر میخوای چند تا یکی بری پایین (هفته اول-البته فکر کنم چون برات جدید بود و تجربشو نداشتی اینطور عمل کردی آخه همیشه بغلمون پله ها رو طی میکردی) الان (هفته دوم)با احتیاط و با گرفتن دست مامان یا بابا میری پایین.

یکشنبه 8 ام برا اولین بار تونستی دو تا لگو های خونه سازیت رو رو هم بذاری.باهاشون برات ماشین و هواپیما درست میکنم شمام صدا در میاری و باهاشون بازی میکنی.ماشینو رو زمین میکشی و هواپیما رو طوری که از بالای بال هاش گرفتی بالا سرت تکون میدی.بعد از 1-2 دیقه خراب میکنی هواپیما رو و روز از نو روزی از نو.

میگم لپات کو؟ لپاتو بین دو تا انگشتای نازت میگیری و نشون میدی ایناااااااااااااا(ایناهاش).

گفتم که برات 3 تا بلدرچین گرفتیم گذاشتیم بالکن.تا یادت میفته جوجو جوجو (به زبون خودت دودووووووو)میکنی که بریم پیششون اگه محل نذاریمت میای به زور خودتو تو بغلمون جا میکنی و رو پاهامون وایمیستی که پاشیم ببریمت.هنوز دستت به دستگیره نمیریسه وگرنه مامان بابا کیلو چنده؟؟؟؟؟؟؟خودت میری و میای برا خودت.حلاصه بعد از اینکه بری پیششون کلی ذوق میکنی و سر و صدا راه میندازی بعدشم میری از کیسه دونه هاشون مشتتو پر دونه میکنی و میریزی براشون.قربون اون دستای کوچول نازت و اون دل مهربونت جی______گر.

پنح شنبه 12 ام که از خونه مامان بزرگ اومدیم خودت تهنایی از پله ها بالا اومدی تا پاگرد دوم هوراو اشتباهی داشتی میرفتی خونه پایینی ها که دیگه بغلت کردم شما هم خونه رو گذاشتی رو سرت با داد و بیداد.فکر کردی خونمون اونجاست و من نمیذارم بری هه هه هه.

یکشنبه 15 ام تولد امیرابولفضل جون دعوت بودیم.برا اولین بار برات اتو مو کشیدم زبانای مامان ........ . اولین بار بود که تو یه مراسم اینچنینی (بیشتر از 6 نفر ) دوتایی رفتیم.همیشه مامان بزرگ یا مامان جون اینا هم بودن.اونجا فقط از قبل خاله نسرین و امیر و مامان جونش رو میشناختی.کلا 7-8 تا نی نی بودین که البته دوتاشون اختلاف سنشون بیشتر بود از شماها ولی بقیه تو رنج 9 ماه تا 26 ماه بودن.کلا خانوووووووووووووووووووم بودی ماشالله.یه بار برا شیر اذیت کردی بعدشم آخرا انگار دیگه خسته بودی و حوصلت سر رفته بود مخصوصا وقتی مهمونا عزم رفتن کردن اذیت مبکردی که بریییییییییییم میگفتی ب ب یعنی بریم.قرررررررررررررربونت.

نسرین جونم و مامان گلش یه دنیا ممنون همه چی عالی بود ایشالله امیر جون رو داماد کنین.خیلی خوش گذشت.

وقتایی که خدایی نکرده مامان بیکار رو مبل نشسته باشه (در 24 ساعت یه ربع اونم برا تجدید قوا)بازی کردنت گل میکنه و همش از یه طرف میای خودتو نشون میدی مامان که ببیندت میدویی میری اون سمت و وقتی میبینی دیگه مامان کاملا حواسش به شماست جیغ زنان و خنده کنان از یه سمت به سمت دیگه میدویی.این لحظه های ناب خندت رو با هیچی تو دنیا نمیشه عوض کرد میگم کاش تو این لحظه ها زمان از حرکت بایسته.کاش تموم این لحظه ها رو بشه تا ابد نگه داشت و نه فقط خاطره هاشو.کاش همه این لحظه ها هونجور که برا من خاطره میمونن تو ذهن تو هم بمونن که میدونم نمیشه.

امیدوارم تک تک این لحظه هارو روزی با فرزند خودت تجربه کنی تا بدونی چی میگم که فقط وقتی یه مادری میتونی کاملا احساسمو بفهمی و با تمام وجود درک کنی تک تک کلماتش رو وگرنه برات یه چیز معمولی طلقی میشن.ترنم نازنینم اگه قبل از مادر شدن اینارو میخونی ازت خواهش میکنم تمام این ماه نوشته هارو بعد از مادر شدن و همگام با رشد کودکت هم بخون و ببین معنی نوشته ها برات تا چه حد فرق داره تا بیشتر به احساسم موقع نوشتن این سطرها پی ببری.ماچیدونه ی مامان.اگه یه مامان حتی چند تا بچه داشته باشه فکر کنم بازم هرکدوم براش یه دونه اند.

الان که این مطلب رو آماده میکردم برات بذارم شما خواب بودی یه لحظه صدات اومد و قطع شد گفتم حتما باز خوابیدی تا اینکه درست در لحظه ارسال کیف آرایشی مامان در دست اومدین با صورت کرم پودری میگم سلام گل مامان گفتی سلا .آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخه من قربونت برم چند بار باید بهت بگم همه چیز خوردنی نیست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟لوازم آرایش اسپری کرم و........... . آخه تو مسموم شی من چه کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟عصبانی

عزیزترین من و بابا تا ابد عشق ماااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایی چه دوستدارمان باشی چه نه.

بعدا نوشت(18 ام) :

راستی اینارو یادم رفت بگم :

مروارید 11و12 رویت شدنهورا البته فکرکنم همون هفته آخر فروردین زدن بیرون چون تو مسافرت اذیت میکردی و مخصوصا شبا ناآروم بودی.اما از اونجایی که اجازه معاینه نمیدی تا کامل بیرون نزنن نمیشه فهمیدمتفکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

مامان رومینا
16 اردیبهشت 92 12:50
پس کو عکس از این دردونه ؟دلمون واسش تنگ شدهاین وروجکا همشون عاااااشق لوازم آرایشن مواظبش باش ...رومینا که فکر میکنه قوطی کرم بستنی انگشت میزنه توشو میخواد بخوره
مامان رومینا
16 اردیبهشت 92 14:36
خصوصی
شبنم
16 اردیبهشت 92 17:19
سلام شبنم خانوم، مامانی با احساس و مهربوون.
اول که مرسی بابت لطفی که به من داری و از من هم تو پستت یاد کردی و این دعای زیبا رو در حق من و دوستای دیگه ای که به قول خودت مشتاق هستن، کردی..ای شالله ترنم کوچولوی شما هم همیشه سالم و خندون باشه
این پست هم خیلی لطیف و دلنشین بود (مخصوصا اونجایی که از ترنم خواسته بودید، اگر قبل از مادرشدنش پست های شما رو می خونه، بعد از مادرشدنش هم این کار رو بکنه تا احساس شما رو موقع بزرگ کردنش و نوشتن این خاطراتش، بتونه واقعا درک کنه!) و هم اینکه زیبا و بامزه بودش...
از تصور کردن ترنم در حالی که خواب الود و با یه کرم پودر که نصفش رو مالیده به صورتش، در دست! داره میاد طرف شما، یه لبخند بزرگ اومد روی لب هام.
الهههههههی به این ترنم شیطون و بانمک


ممنون شبنم گلم از ته دل میخوام این روزا رو تو هم تجربه کنی
مامان بهی
16 اردیبهشت 92 19:30
ای جانمممممممم عمه فدای تو بشههههههههه
جیگر عمههههه
مواظبتش باش شبنمییییییییی واقعا خیلی کارای خطری میکنهفدای هر دوتاتونننن


میسی
خاله نرگس
19 اردیبهشت 92 23:09
دلمون بسی تنگ شده برای شیرین زبون خودمون