ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

نیمه اول خرداد 92

1392/3/22 9:08
1,387 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عزیزترینمقلب

بالاخره یه سال و نیمه شدی و واکسنشم نوش جان کردی و تا 6 سالگی هر دو یا بهتر بگم هر 3 راحت شدیم.آآآآآآخیشششششششششاوه.

خدایا شکرت به خاطر داشتن یه دختر یه سال و نیمه سالم وباهوش و ششششششششیطوووووووون و انشالله صالح.

جونم برات بگه که روز اول خرداد که مصادف با یک سال و نیمه گی شما بود مهمونی قبل رفتن حج مامان بزرگ و بابابزرگ خونه ما دعوت بودند که شرح کاملش رو تو پست قبل تصویری داریم.

روز دوم پنج شنبه که وقت واکسنت بود(اول وقتش بود ولی بهداشت ما فقط 1شنبه و 5شنبه این واکسنو میزنن) من و شما و بابایی رفتیم و بعد از چکاپ قد و وزن و دور سر نوبت واکسن شد واکسن اول به دستت بود که مسئولش بار اول سوزن رو که زد سر سوزن موند تو پستت و سرنگ جدا شد شما هم جیکت در نیومد ولی خون از جای سوزن بعد در آوردن بیرون زد و همینطور داروش.بابارو میگی خون خونشو میخورد و کم مونده بود یارو رو ......عصبانی  .مسئول هم کلی دری وری بار کشور کرد.خلاصه واکسن اول به دستت جوری که بغل بابا رو صندلی نشسته بودی و چشمتم فقط به سوزن بود حالا همیشه با موبایل ور میری ها ولی اینبار که بابا داده بود اون دستت که حواست پرت شه انگار نه انگار و همچنان زل زده بودی به دستت.خلاصه تا سوزن در پوست رفتن جیکت در نیومد ولی دارو وارد بدن شدن همانا و گریه شما .بعدی هم رو تخت خوابوندیمت و در حالی که باید محکم پاهاتو میگرفتیم برات زد و شما همچنان گریه   تا اینکه قطره فلج اطفال رو برات ریختن و با مزه کردنش ساکت شدی.

بعد واکسنت رفتیم خونه مامان بزرگ اینا عمه هم اونجا بود و شما کلی ذوق مرگ شدین.کلا عمه رو که ببینی بی خیال همه میشی.تا 2 ساعت بعد واکسن بدنت داغ بود و درد پات رو نمیفهمیدی بعد اون لنگ میزدی و دیگه تکون دادنش برات سخت بود حتی دست زدن بهش صداتو در میاورد.خلاصه بعد 2 ساعت شیطونک بازی بی حال رو چاهای عمه دراز کشیدی تا بخوابوندت آخه بی حوصله بودی و راهم ئکه درست نمیتونستی بری وی کو خواااااااااااااااااب؟خلاصه عمه شروع کرد برات شعر یه توپ دارم رو خوندن و از شما خواست تکرار کنی.شما هم که 120 بار قبلا شنیده بودی و دم نزده بودی در کمال بهت حاضران شروع کردی جوااااااااااااب دادن.ماهارو میگی (من مامان بزرگ عمه عمو )هر کدوم به نوبه خود میخواستیم یه لقمت کنیم خوشمزهبعد که بابابزرگ اومد هم براش یه دور کامل خوندینقلب

اینم شعر به سبک ترنم(قسمت پررنگ هارو شما میگفتی)

یه توپ دارم ققلیه

سرخ و سفید و آبوئه

میزنم زمین هداااااااااا (دستاتم از خودت دور میکنی تا بالا)

نمیدونی تا کجااااااااا  (بازم حرکت دست)

من این توپو نشتم (با فتحه)

مشقامو خوب نشتم (با کسره)

باباه بهم عد داد (من عاشق تلفظ این قسمتم)

یه توپ ققلی

البته بعد جواب دادن شما ما برات درستشو هم تکرار میکنیم هربار

خیلی خیلی لحظه قشنگیه زمانی که برا بار اول میبینی عشق کوچولوت باهات همنوا میشه تا ادامه جملتو پر کنه.خدایا شکرت برا زندگی کردن این لحظه پر از عشقبغل

دیگه اینکه سوم که روز پدر هم بود تبریز مهمون دعوت بودیم برا ناهار خونه عمه زهرای بابا بعد از صرف نهار رفتیم مرکز خرید رشدیه و برا من (مامان گل ترنماز خود راضی)لباس و کفش گرفتیم برا مهمونی مکه برگشت مامان بزرگ اینا.چشمکشب هم رفتیم خدمت پدر شوشو و تقدیم هدیه که یه پیراهن مردونه بود.

8 ام در میان انبوه فامیل نزدیک شامل خواهرها و برادرهای مامان بزرگ و بابابزرگ و البته فرزندان و داماد وعروس و نوه راهی تهران کردیمشان.من و شما و بابایی هم فرداش راهی تهران شدیم.

پنج شنبه 9 ام شب هم خونه مامان من (مامان جون ترنم) به پیروی از بقیه و رسم و رسوم دعوت بودند.خاله شیوا و عمو حامد و خانواده دایی مجید هم اون شب بودن.

شنبه 11 ام شب در میان انبوه جمعیت پسر عموها و دخترعموهای مامان بزرگ وبابابزرگ و عمه و عمو ی ترنم و مامان و بابای خودم 12 نیمه شب از کریدور سفرهای حج فرودگاه مهرآباد راهیشان کردیم که البته 2 نیمه شب پرواز داشتند . 

بقیه روزها رو تا از خواب بیدار میشدی مامانا و بابادا صدا زنان میخواستی درو برات باز کنم تا بری پیششون درو خودت میتونی بازکنی ها ولی از دست شما که همش قبل خواب در میرفتی هال و برمیگشتی قفل میکردیم.صبح ها زودتر از معمول (8 صبح)بیدار میشدی برا گرفتن نون با مامان جون میرفتی و از اون جا یه سر به مغازه بباجون میزدی و برا خودت خوراکی به دست برمیگشتی.عصرا هم که برنامه شما پارک بود.

یه روز دم نونوایی نگو گشنته تا مامان نون میده دستت همچین با اشتها و سه سوت میخوری که مامان جون بهت زده شده بود آخه معمولا کلی ناز میکنی و ادا و اطوار میریزی تا یه لقمه غذا بخوریمتفکر

چهارشنبه 15 خرداد  من و شما و بابایی (برا اومدن سر خونه زندگیمون )و عمو حامد(برا مراسم 40 پدربزرگش) راهی شدیم و برگشتیم خونمون.

راستی اینم بگم خدارو شکر بعد واکسنت آنچنان تب نکردی که مجبور باشم شب تا صبح بالا سرت بشینم کهکاهی داغ میشدی که با  شستن دست و صورتت از بین میرفت ولی خب پات تا چند روز درد داشت و یه کم نق نقو و بیحال بودی.قربون اون تن کوچولوت که مجبوره درد و تحمل کنه.قربونتتتتتت مامان.تا چند سال راحت شدیم عوضش.بووووووووووووووووووووووووووس

این بود انشای من

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مامان ماهان نفسی
14 خرداد 92 1:30
خاله جون چرا اپش نمیکنی ضعف کردم عزیزمممممممم راستی واسکنشو زدی دد داشت


سلام عزیزم.به زودی. بله زد .خدارو شکر به سلامتی سپری شد و مشکلی پیش نیومد.
مامان رومینا
22 خرداد 92 12:20
ایشالا بسلامت برگردنو روزی خودتون باشهترنمی من هم که حسابی خوش گذرونده ایشالا که همیشه به شادی و تفریح باشه



ممنون.همچنین.
خاله نرگس
22 خرداد 92 23:41
خدا رو شکر که واکسنش خوب بود.


مریم مامان عسل
24 خرداد 92 8:17
انشالله زیارتشون قبول باشه.

چقدر سرتون شلوغ بوده این مدت.



واکسن هم که به سلامتی گذشت و راحت شدیم.



هزاررررررررر تا بوس واسه ترنم بلبل من که انقدر قشنگ شعر میخونه ماشالله!




ممنون خاله ای جونم


مهسا
29 خرداد 92 19:48
سلام قربونت برم من ترنمم خداروشكر حالاحالاها ديگه از واكسن خبري نيستخداروشكر كه ترنمم بعداز واكسن اذيت نشده بوووووووووووووووووس



مامان ملینا
1 تیر 92 1:23