50 روزگی
سلام عزیز دل مامان.
7 هفتگیت و ورودت به 50 امین روز از زندگیت مبارک.
درست هفت هفته پیش حدودای ساعت 15:15 روز سه شنبه تو به این کره خاکی قدم گذاشتی هیچ وقت اون لحظه اولی که دیدمت و اولین بوسه رو رو پیشونیت گذاشتم و رو سینه ام گذاشتنت یادم نمیره.درست 1 دقیقه بعد از اینکه از خونه قبلی ات بیرون اومدی.واااااای که عجب لحظه ای بود.
مامان روز به روز که بزرگتر میشی من و بابا رو بیشتر از قبل به خودت وابسته می کنی و عاشق.لحظه به لحظه بیشتر و بهتر وجود خدا رو حس می کنم چرا که خلقت رو در انسان تام کرده و دیدن لحظه به لحظه رشد تو نمودار این حقیقته.
مامان روز به روز شیرین تر میشی و کارایی که میتونی بکنی بیشتر.دخترم ماشالله از همون روزی که به دنیا اومدی زرنگ بودی و باهوش و شیطون.
رشد حرکتی
از همون روز اول تولدت سرت تعادل داشت و صاف می گرفتیش.بعدشم که دوست داری بلند شی و بشینیبه محض اینکه میذاریمت رو یه بالش بزگتر که سرت بالاتر از بدنته(آخه هیچ وقت زیر سرت بالش نمیذاریم و همیشه رو یه سطح مسطح میخوابی)سرتو میندازی جلو و میخوای بلند شی.
وقتی دو تا دستای مامانو تو دو تا دستای کوچولوی خوشگلت مشت میکنی به خودت فشار میاری و بالا میای تا به حالت نشسته برسی.مامانم این حرکتو وقتی تو کریرت نشستی وسعت داده چطوری؟ وقتی دستاتو میگیره و به حالت نشسته در میای پاهات میرسن به زمین.مامانم از زیر بغل هات میگیره و تو رو پاهات وایمیستی.دیروز که همین طور چند لحظه ایستاده نگهت داشتم.شروع کردی پاهات رو حرکت دادن و قدم برداشتی.مامان باورش نشد بردت عقب تر ولی بازم این کارو تکرار کردی.فدای دختر زرنگم.