طولانی ترین دوری از عشقم ترنم
سلام عزیز مامان.الهی مامان فدای سر تا پات.عزیز دلم دیروز شما رو گذاشتیم خونه مامان بزرگ و با بابا رفتیم خرید.آخه هوا خیلی سرد بود و نمیشد شما رو برد.چند روزیه که یه کوچولو سرما خوردی گلمدیروز حدودا 7 عصر گذاشتیمت پیش مامان بزرگ تا حدود 11:30 -12 شب.موقع خداحافظی مامان گریش گرفت و خودشو به زور نگه داشت ولی یکم بعد تو ماشین گیره(گریه) کرد.همشم تو راه یاد تو می افتاد و به بابا میگفت.خلاصه بابارو ذله کرد .فکر کنم یه چند بار پرسیدم تو چطوری طاقت میاری سر کار؟ تموم طول راه رو از تو حرف زدیم.مستقیم یا غیر مستقیم موضوع ها به تو ختم میشدن جیگگگگگگگگگگگگگگگگگرم. اونجا هم همش فکر تو بودم.نفهمیدم کجارو گشتم -چی دیدم-چی پوشیدم-چی خریدممثلا رفته بودم مانتو بخرم ولی چیزی خوشم نیومد .یکی هم که ای بدک نبود گفت 185 تومان !بابا گفت بردار!منمخلاصه رفتیم مانتو بخریم با پالتو برگشتیم.ولی واقعا دل نگرانی مامان برا بچش یه چیز دیگه است. کلا یه حس متفاوت رو تجربه کردم و کلی کلی دلم برات تنگید و ضعف رفت.
مامان بزرگ ممنون که ترنم رو نگه داشتین