ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

نیمه اول اردیبهشت 92

سلام عزیزترینم که این روزا دوست داشتن رو در اووووووووووووووووووووووووووج با وجودت تجربه میکنم.واقعا والاترین و زیباترین حس تو دنیا مادر بودنه.خیلی حس ناز و شیرینیه وقتی میبینی یکی از وجودت داری و لحظه لحظه رشدش رو شاهدی خدایا شکرت به خاطر این حس زیبااااااااااا.نصیب تمام اونایی که مشتاقن قرار بده .الهی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآمین.مخصوصا شبنم گلم و نرگس جونی و دل آرام و .....   زبان ترنمی مامان جون ....................> مامانا بابا جون ......................>بابا دا بده-برو .....................>بده-برو سیب ....................> سیب شکلات .....................> شولا بعضی وقتا هم شلات شبنم ........................
16 ارديبهشت 1392

عکسای فروردین 92

سلام وروجکم از اونجایی که تقریبا 3 هفته خونه مامان جون اینا بودیم بیشتر عکسا مربوط به خونه باباجون ایناست ======================================================== ترنم و شیطنت هاش خونه مامان جون اینا : عاااااشق این عکستم ببین چه ناز لم دادی بغل مامان جون. اینجا گفتم قیافه بگیر برا مامان عکس بندازه ازت نتیجه این شده !!!!!!!! وروجک من برا دیدن بقیه بیا ادامه لطفا عاااااشق این عکستم ببین چه ناز لم دادی بغل مامان جون. یک عدد ترنم ایستاده رو میز هفت سین با لباس و کفشی که مامان جون براش گرفته عاشق این لم دادنتم یعنی!!!!!!!!! مشابه این عکسو منم دارم .اسکن کنم برات میذارمشون کنارهم.با همین گلدون تو...
7 ارديبهشت 1392

سالروز عشق

سلام همسر عزیزتر از جانم امروز 7 سال با تو بودن تام شد و چه زیبا که در پایان هفتمین سال با تو بودن ثمره ی عشقی با ماست که دومین سال در این روز را با نفس هایش جانی تازه میگیریم. ساعت 15 روز 27 فروردین 1385 پیمان عقد ما بسته شد در سالروز میلاد خاتم پیامبران (ص) و امام صادق (ع). هفتمین سالروز پیوند آسمانی مان مبارک.                                                  همسر عزیزم   &nb...
4 ارديبهشت 1392

فروردین 92

سلام نازگل ملوسم که روز به روز شیرین تر از روز قبلی متاسفم که  روز اول فروردین رو باید با یه خبر بد شروع کنم.پدربزرگ مادری بابا دقیقا در روز تولد 92 سالگیشون و در سال 92 رفتن پیش خدا.روحشون شاد و یادشون گرامی. به این ترتیب بابا شب 1 ام رفتن خونمون و چون باید 5 ام هم میرفتن سر کار تا 12 ام که باز تعطیل باشن تهنا بودن تا 12 ام اومدن پیشمون تهران و 13 رو باهم به در کردیم و 14 ام با مامان جون و باباجون 5 تایی از سمت شمال راه افتادیم سمت خونمون. تو اون 2-3 هفته ای که با مامان جون اینا بودیم کلی دلبری کردی و کلی هم چیز یاد گرفتی.اونایی که یادمه برات مینویسم:  اول که به آهنگ گل پری که مامان جون تو گوشیش داره علاقه داری در حد...
1 ارديبهشت 1392

اندر احوالات ما در سال جدید

خلاصه برات بگم که: 28 ام راه افتادیم سمت تهران خونه مامان جون اینا.تا 13 ام اونجا بودیم.سیزده بدر رفتیم سنگان بالای کن سولقون.خانواده خودمون-مامان جون و باباجون و دایی شاهین-خاله شیوا و عمو حامد-خانواده مجید دایی و .......   .14ام چهارشنبه راه افتادیم سمت رشت من و شما و بابایی با باباجون و مامان جون.اولین سفر به شمال رو باباجون بردنت عزیزترینم.ناهار رو رشت بودیم شب  پنج شنبه 15 ام رو آستارا موندیم فرداش بعد از گشت و گذار تو بازار راه افتادیم سمت سرعین ناهار رو اردبیل خوردیم و عصر سرعین بودیم شب هم اونجا موندیم و فردا صبح جمعه 16 ام بعد از بازار گردی راه افتادیم سمت خونمون و ساعت 3:30 خونه بودیم.سفر خوبی بود جز اینک...
18 فروردين 1392

نیمه دوم اسفند 91

عزیزترینم سلام اینا کلماتی که تازه یاد گرفتی: خاله جون.....................>خاجون دایی.........................>دا دا یا دای دای شیرینی......................>شیرشی به ماکارونی همچنان میگی ما ما .ناگفته نماند تمام این کلمات رو به حالت کشیده با اون صدای نازت میگی. دمپایی های مامانو پات میکنی و از اینور به اونور و از اونور به اینور خونه رژه میری و کلی از تالاپ تولوپ اش کیف میکنی. وقتی نیاز به تعویض داری بعضی وقتا میری لوازم مورد نیاز اعم از پوشک و دستمال مرطوب و تشک تعویضت رو میاری وسط بساط میکنی. این ماه اسفندی موقع غذا خوردن کوچ کردیم رو زمین و بساط سفره داریم.موقع جمع کردن شمام یه چیزی برمیداری و راه میفتی سمت آشپز...
28 اسفند 1391