ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 15 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

اندر احوالات ترنمم

1391/2/22 13:51
1,303 بازدید
اشتراک گذاری

سلام نازنین دخترم.بغل

سه شنبه 20-2-91 برا اولین بار شما رو با کالسکه بردم بیرون.من و مامان بزرگ.اومدنی هم برات 3 تا گیره خریدم.

مامان جونم برات یه دست تاپ و شورت آبی و سفید گرفته بود با دستبند چشم نظر و انگشترش و یه انگشتر کیتی با یه شلوارک قرمز طرح خرسی با یه مهر امام رضا ( 15-1-91 رفته بود با خاله جونی زیارت مشهد)و باباجونم از نخجوان برات یه شورت لی و یه دست پیرهن و شورت گرفته که بعدا برات عکساشو میذارم.دستشون درد نکنهقلب

فردا 23-2-91 قراره اولین بار بری عروسی.عروسی پسر دایی باباست.خوشبخت باشن.

ملوسکم دیگه کامل میتونی بشینی و تعادلت رو حفظ کنی و چیزایی که با فاصله باهات قرار دارن رو بدون بر هم زدن تعادلت برداری. ولی وقتی خیلی ذوق زده میشی از حرکات مامان و بابا ناخوداگاه خودتو ول میدی عقب.چشمک

از غلت زدنت بگم که دیگه میتونی دمر شی اما نمیتونی به سمت مخالفش برکردی.یعنی فعلا غلت کامل تعطیل.

خوابیدنت هم عوض شده قبلا ها  فقط به پشت میخوابیدی ولی الان به پهلو میخوابی و بعضی وقتا هم دمر میشدی و یا تو جات میچرخیدی که بعد از دو شب که این کار رو تکرار کردی دیگه دورت بالش میذارم تا تکون نخوری.نیشخند

هر چی دور و برت باشه با یه حمله غافلگیرانه به چنگش میاریگاوچران

بعضی وقتا که سر کیفی حسابی قهقهه میزنی و از خنده ریسه میری.عاشق اون لحظه هام و دوست دارم پایانی نداشته باشه.

تاب بازی رو دوست داری و وقتی داره تاب می ایسته از حرکت سر و صدا راه میندازی که یعنی یکی بیاد تابم بده.بلاچه مامانمژه

ایستادن و راه رفتنم دوست داری.بعضی وقتا که غرغر میکنی و بی حوصله ای تا سر پا نگهت میدارم گل از گلت میشکفه و با دهن بازت اینور اونورو دید میزنی.

وقتی مهمونیم یا مهمون داریم (کسی جز مامان و بابا رو ببینی-بعضی وقتا بابا هم جزو این اصل میشه) دخمل گلم که شما باشین نه شیر میخورین و نه خواب به چشتون میاد حتی اگه پلکات سنگین سنگین بشه هم دست از بازی و شیطنت برنمیداری.باید بریم جایی که هیچکس نیست تا یه قلپ شیر بخوری.صداشون بیاد هم قبول نیست ها چون اون موقع هم همش بلند میشی تا ببینی صدای کیه.بعد از چند بار که ببینی کسی تو اتاق نیست تازه اون موقع لبی تر میکنیاز خود راضی

عاشق بیرون رفتنی.چه با کالسکه و چه بغلم که بیرون بردمت جیکت در نمیاد و در حالی که با تمام وجود چشم شدی اطراف رو نظاره میکنی.

سه شنبه 12-2-91 اولین بار که با تو اینجا رفتیم بیرون( بجز اون یه باری که با بابا رفتیم طلافروشی) با مامان جون بود که بابا و دایی جون با ماشین رسوندنمون مرکز خرید و ما هم بعد از 3 ساعت گشت و گذار پیاده اومدیم خونه.کلی پاساژ تغییر کرده بود.(قبلا فقط چند بار از یه جای مشخص رفته بودیم خرید کرده بودم و اومده بودم.شما هم گذاشته بودم پیش همسایه).فکر کنم 5-6 ماهی بود اینجوری نگشته بودم(البته پاساژهای اینجا رو ).

 وقتی دستامونو برات باز میکنیم تا بیای بغل خودتو به سمت جلو پرت میکنی.بغل

همچنان عاشق کنترل و موبایل و موس و البته خود لپتاب هستیقلب

 لباس هات رو میشناسی و براشون دست و پا میزنی.

وقتی از خواب بیدار میشی اگه من دور و برت باشم و بهت محل نذارم شروع میکنی به گریه کردن.نگران

فقط با صدای زنگ در و موبایله که از خواب میپری و گریه.

شصت پاتم که اکثرا تو دهنتهابلهانگشت دست خودت و مامان و بابا جوابگو نیست دیگهقهقهه

وقتی بابا زنگ در رو میزنه و از صفحه آیفون میبینیش بعدش چشت میمونه به در خونه تا بابا در چارچوب در نمایان بشه و شمام خیره میشی تو چشاش و براش در حالی که خودتو لوس میکنی میخندی.بابام برات ضعف میکنه اینجوری این باباست ببینخوشمزهقلب.سریع میره دست و روشو میشوره و میاد پیشت تا من برم به کارام برسم.

بازم یادم اومد چیزی اضافه میکنم بعدا

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

ilijoon
22 اردیبهشت 91 14:02
كادوهات مبارك باشند به به چه دخمل هنرمندي شصت پا تو دهن
مامان رومینا
22 اردیبهشت 91 17:22
پیشاپیش روزت مبارک مامان ترنم.ایشالا در کنار خانواده همیشه شاد و تندرست باشید قربون این شیطونیاش
نرگسی
23 اردیبهشت 91 8:12
مامان ساینا
23 اردیبهشت 91 10:17
مبارک باشه نشستن ترنم جون. شیطون شدن این وروجک ها بیرون می ریم شیر تعطیل می شه. فقط کنجکاوی. دلمون تنگیده عکسسسسس می خوایم
ياسي خاله هيلدا
23 اردیبهشت 91 17:46
اولين سال مامان شدنتون مبارك عزيزم
ilijoon
24 اردیبهشت 91 16:00