نیمه دوم مرداد 91 (عید فطر مبارک)
سلام نازگلکم.
سرمه ای ها بعدا نوشت در تاریخ 31 مرداد هستن
عزیزم دیگه میتونی راحت 4 دست و پا بری و سرعتت فعلا متوسطه.بعدازظهر همون روز دیگه به همه جای خونه سرک میکشی.مامان از آشپزخونه اومد تو هال و جای همیشگیت رو نیگا کرد دید ترنم نیست اینور اونور ترنم؟ترنم؟ترنم خانوم پشت مبل ها شارژر موبایل بابایی رو یافته و کرده تو دهنش.خدارو شکر تو برق نبودآخه من چه بدونم این فینگیل من در عرض چند ساعت انقدر گریز پا شدهماشالله ماشالله ....................... ماشالله
همچنان به لبه اشیای ثابت میگیری و میخوای بلند شی ولی نیمه موفقی یعنی تا نیمه میتونی بلند شی.
چون به محض بیدار شدنت تو جات بلافاصله و بی صدا میشستی و از لبه کناری تختت آویرون میشدی مجبور شدیم تخته زیر تختت رو بلند کنیم و بذاریم کنار تختت.حالا عکشو تو پست بعدی میذارم.
خانوم مامان تا لباس بیرون تن من یا بابا میبینه یا خودشو آماده میکنیم برا بیرون دیگه یه لحظه هم آروم نمیگیره و با سرو صدا و کوبیدن پاهاش اعتراض میکنه که سریع تر بریم.
عزیزم دوست داره باهامون حرف بزنه و با یه کلمات مبهم و من دراوردی با ما مکالمه میکنه.تا وقتی جوابشو میدیم اونم یه چیزایی به هم میبافه و تحویلمون میده.
با توجه به اینکه هوا این روزا گرمتر شده بیشتر آب میخوری .همچین با ولع و سر و صدا اینکار رو میکنی که میخوام قورتت بدم.من از اول عاشق آب خوردن بچه ها بودم و شمام که دیگه عشق منیالبته از طرفی هم ناخوداگاه یاد حضرت علی اصغر طفلکی و امام عزیزم حسین (ع) و یاراش میفتم.
عاششششششق بابایی مثل منتا زنگ رو میزنن با اون انگشت اشاره نازت به آیفون اشاره میکنی و میگی"بابا".بعدشم پاهات رو میکوبی رو زمین که سریعتر بردارمت تا بریم پیشواز بابا.خودتو همچین پرت میکنی تو بغلش که بعضی وقتا اشک تو چشام جمع میشه از این عشق تو و ته دلم دعا میکنم که خدا بابایی رو برامون حفظ کنه تا همیشه عمرمون.
همچنان عاشق باتری هستی.کنترل رو میکوبی رو زمین یا با ملایمت در قسمت باتری هارو باز میکنی و باتری هارو میذاری تو دهنت
تا چیزی رو از دستت میگیریم یه ااااااااااااااااااااااااااااااه بلند بالا و جیغ گونه و با عصبانیت نشانه اعتراض خانوم خانوماست.
عشق من یه دو هفته ای هست که درست و حسابی غذا نمیخوری قبلش که یه ریزه میخوردی الان اونم نمیخورینمیدونم از گرمای هواست؟
چند باری بس که گوشوارت رو دستکاری میکردی میخش افتاده بود منم اونارو در آوردم و حلقه ای نگین دارهای کومچول خودم رو انداختم برات.
یاد گرفتی موهات رو شونه میزنی.البته نه اونقدر درست و دقیق ولی خوب همینم کلی ذوق زده میکنه مامان و بابا رو که میبینن دخملی میدونه شونه برا مرتب کردن موهاست
وقتی ارت میخوام یه چیز رو بذاری تو دستام و میگم بده دست کوچولوتو میذاری تو دستام اما مشتت رو باز نمیکنی.خوب سخته بلد نیستی
تقریبا -ماشین- گل- درخت -خرگوشکت-توپ - نی نی (عروسک ها حسن کچلت)-تاب ات رو میشناسی و با گفتن اسمشون میدونی منظور مامان کدومه و به سمتشون برمیگردی و با چشای قشنگت بهشون خیره میشی.مامان قربون اون هوش فیسقیلیش.
دیروز عید فطر یود .عید شما مبارک.رفتیم تبریز و برات یه چیزایی عیدانه گرفتیم.مبارکت باشه و به سلامتی ازشون استفاده کنی.هفته پیش هم بعد از افطار رفتیم بیرون و اونموقع هم برات دو تیکه لباس گرفتیم که شاید عکساشو تو پست بعد گذاشتم.(تو همین اضطرابات پس لرزه ها برا کم کردن اضطراب رفتیم خرید)
فعلا همینا یادمه یادم اومد میام اضافه میکنم.
اینم اضافه شده هاش
خودتو لوس میکنی.چجوری؟چیشای نازتو میبندی و محکم به به هم فشار میدی و و سرتم یه وری میکنی یه جورایی مثل موش شدن فرقش فقط اینه که لبات تغییری نمیکنن.
وقتی میخوای بغلت کنیم خودتو میرسونی بهمون و میخوای خودتو ول کنی تو بغلمون به لباسمون میگیری و به پاهات فشار میاری تا بتونی وایستی و بیای بغل.
دیگه ماشالله از دستتون کشو و کمد و میز تلویزیون در امان نیستن فکر کنم باید کم کم در همه جارو چسب کاری کنیم
دیشب خاله نسرین و عمو و رضا و امیر کوچولو شام خونمون بودن برا شمام یه کادوی قشنگ دیگه آوردن.همیشه مارو شرمنده میکنن و نشده که یه بار ببینیمشون و برا شما چیزی نگرفته باشن.از همینجا بازم میگم نسرین گلم دستتون درد نکنه
صبح هم عمه و مامان بزرگ اومده بودن و برات یه عروسک انگری برد قرمز گرفتن.دستشون درد نکنه
پاورقی:8 ماه و نیم تا پایان 9 ماهگی ترنم عزیزم