ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

نیمه دوم آذر 91

1391/10/3 8:28
785 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل قشنگم

16 آذر 91 :میتونی حلقه های هوش رو داخل میله شون بندازی بدون کمک.البته ترتیب و درستی رو هنوز نمیدونی و رعایت نمیکنی فقط انداختن داخل میله.در حال حاضر موفقیت بزرگی محسوب میشه.

سیس:وقتی در خلال بازی مامان گفت سیس عروسکت خوابیده.از این حرکت خوشت اومد و سعی کردی تقلید کنی.گفتی سیس (س رو چیزی بین ش و س تلفظ میکنی.خیلی بامزه میگی)و انگشتتم به جای اینکه بذاری رو بینی میذاری رو لبات.یعنی بار اولین میخواستم قورتت بدم.کلا اینجوری ای یه چیزو میبینی صدهزار بارم بگم و دوست نداشته باشی یاد بگیری یاد نمیگیری ولی یه موقع ها هم که خوشت بیاد با یه بار گفتن انجامش میدی.وروجک من.

لالا عروسک:23 ام 5شنبه که خونه مامان بزرگ بودیم گقتیم عروسکو بخوابون ترنم.همیشه میگرفتی تو بغلت یا رو پاهات میذاشتی و تکون میدادی.اینبار یه بالش کوچولو که مامان بزرگ تازه برات درست کرده بودنم اون نزدیکیا بود در کمال تعجب من و مامان بزرگ اول بالش رو گذاشتی رو پاهات بعد عروسکو گذاشتی روش و شروع کردی به تکون دادنش.الهی مامان فدات.تازشم مامان بزرگ لطف کردن و برات لباس بافتنی بافتن.دستشون درد نکنه بعد عکساتو با اون لباسات برات میذارم.

ها ها :شنبه 25 ام برف میبارید.یه کتاب شعر داری آموزش فصل زمستونه(اسمش "اتل متل زمستون") برات خوندم و توش در مورد ها کردن دستا نوشته بود منم برات انجام دادمش دیدم شمام داری دستاتو بهم میمالی.بعدش" ها" کردن رو بهت نشون دادم .یه دستتو آوردی چسبوندی به لبات و هه کردیش.یعنی یه روز با این کارات درسته قورتت میدم ملوسکم.ماشالله به هوش سرشارت.

شکلک بامزه:هفته پیش موقع خوردن میوه یه شکلک بامزه ای از خودت در میاوردی که من و بابا مرده بودیم از خنده.حالا از یه طرف خندمون میگرفت از یه طرفم نمیخواستیم بخندیم که خوشت نیاد دوباره تکرارش کنی آخه یه جوری بود حالتت.حالا نمیدونم به خاطر این بود که میوه برات سر بود آیا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

این 10 روز آخر این ماه رو یاد گرفتی جیغ میزنی وقتی به چیزی اعتراض داری جیغ بنفش میکشی.

نه:همراه با جیغ بعضی وقتا نه هم میگی.نه جیغ جیغویی.بعضی وقتا هم در کمال آرامش به بعضی خواسته هامون میگی "نه".

همچنان با صبحانه مشکل داریم.به نون هر چیزی بمالم لب نمیزنی.فقط نون خالی.بابا برات کورن فلکس گرفت از اون جایی که میدونستم اگه خیس باشه نمیخوری قاطی شیر نکردم.روز اول اونو خشک خوردی و یه قلپ شیر به همین منوال تا 1 قاشق خوردی اما از روز بعد لب به اونم نزدی.شیر هم دیگه میل نمیکنی.کلا اشتهات متغیره و کم غذا منو دیوووووووووووووووونه کردی.

ناهار و شام هم که فقط گوشت قلقلی.برنج هم در حد 1 قاشق اونم بعضی وقتا.نمیدونم هر آنچه باید به من میرفتی رفتی به بابا و هر آنچه باید به بابا میرفتی رفته به من.یعنی غذا خوردنت که باید میکشید به بابا( چون بچگی خوب غذا میخورد) رفته به من که لب به غذا نمیزدم.هله هوله خوری لنگه ی مامانت.راه رفتن و دندون در آوردنت رفته به بابا که دیر کردی.من تو 6 ماهگی راه میرفتم فکرشو بکن!!!!!!!!!!!!.

حالا قراره خاله نسرین مهربون برات یه برنامه غذایی متنوع آماده کنه که انشالله مشکل کمبود ویتامین و غیره برات پیش نیاد. میسی خاله ای.

دیگه از رو تختت و جاهای بلند با دستات پایین نمیای بلکه به جایی میگیری دستاتو و پاهاتو میذاری رو زمین.

بعد از شکوندن ظرف چای درهای کابینت ها به روت بسته شدن حالا شده با روبان به دستگیره ها یا چسب نواری پهن.

همچنان روزی n  مرتبه کشوهای میز توالت رو پر و خالی میکنین البته اگه لطف بفر مایین پرش کنین جای همه چی در همه. هر چند تمام لوازم دست چین شدن و تقریبا تمام لوازمی که توش بودن تغییر یافتن تا برا شما خطرزا نباشن و شما با فراغ بال به کار مهمتون که همانا پر و خالی نمودن این کشوهاست بپردازین.

لباس ها و لوازم خودت رو کاملا میشناسی.مثلا اگه روبند رخت هوارتا لباس باشه از بینشون لباسای خودتو گلچین میکنی و میکشیشون پایین.

این نیمه کلا نق نقو شدی دندون 5 امیت میخواد در بیاد شمام اذیتت زیاد شده اکثر روزا بهت استامینوفن دادم تا آرومتر شدی.الهی درد و بلات تو سر مامان.الان یه ماهه باد کرده هنوز نزده بیرون سر این دندونت بیشتر از همه اذیت شدی تا حالا.

عاشق چیزای ترشی.لواشک خیلی دوس داری البته خانگیشو میخوری ها.دستپخت مامانجون پارسال تابستون قبل از اومدنت با آلبالو درست کردن.ترشی و شور دوست داری فراوووووووووووووون.البته بهت کم میدم چون غذا که نمیخوری به اندازه اینم زیاد بخوری با معده خالی اذیتت میکنه خب.

عشق سنجد مامان تو خوردن سنجد پیشرفت کردی درسته میذاری تو دهنت و پوست و هسته شو آخر سر تحویل میدی.ماشالله گلکم.تازه 2-3 تایی هم میذاری تو دهنت اگه جلوت بذارم چند تا.خوشگلک باهوشم.

حدود 1 هفته ای هست آویزون تر شدی و مجال ثانیه ای دور شدن از جلوی چشاتو به من و بابا نمیدی.تو کتابی خوندم این جزوی از استقلال طلبی ته و اگه احساس امنیت در شما تو این مرحله تامین بشه در به استقلال رسیدنت موثره.

قشنگ احساس میکنم بعضی وقتا دوست داری بیشتر بهت توجه کنم و بغلت بگیرم بدون اینکه بخوای شیر بخوری.یعنی داری کم کم از مامان=شیر به مفاهیم دیگه میرسی.مثل مامان=بازی و مامان=محبت.هر چند ممکنه مامان بعضی وقتا به خاطر درهم ریختگی خونه از زیاد چسبیدنت بهش کلافه شه و .....البته چند ثانیه بعد پشیمون میشه و قربون صدقت میره و ازت معذرت میخواد گل نازم.شمام مامانو ببخش.خب؟؟؟ مرسی گلم.

٢٨ ام یا 29 ام بود که کلمه "عزیز" رو از  اون لبای کوچولوی نازت شنیدیم.قربونت برم من داشتی عکس خودتو رو در قابلمه نیگا میکردی خونه مامان بزرگ که قربون صدقه عکست میرفتی و گفتی:جیگر عزیز یعنی چشای من و مامان بزرگ از حدقه زده بود بیروناااااااااااا.آخر یه روز قورتت میدم درسته.

بعدشم اینکه:

عمه:خوشگل عمه کیه:    ترنم:من من

مامان:عزیز دل من کیه:من من  خوشگل و ماه من کیه: من من  ناز و ملوس من کیه:من من

این" من من" رو یه ماهی بود برات میخوندم تا اینکه خونه مامان بزرگ 28 یا 29 ام بود که بالاخره گفتی و دل مامانو شاد کردی.

مامان فدای اون صدای ناز و ظریفت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

مامان ساینا
7 دی 91 21:51
ماشاله به اینهمه پیشرفت.