این چند روزی که نبودیم(اولین سفر ترنم در دنیای خاکی)
اول از همه بگم که الان که دارم این مطلبو مینویسم ترنم جونم بغلمه و داره شیر میخوره!
13 ام من(مامان ترنم)و مامانم(مامان جون ترنم)وترنم کوچولو با بابایی(بابای ترنم)که ساعت 3 از سر کار اومد فی الفور و بدون فوت وقت با ماشین خودمون راهی خونه مامان جون اینا تو تهران شدیم.تو راه دختر خوبی بودیو وقتی شیر میخوردی و سیر میشدی میخوابیدی.بالاخره به خاطر ترافیک دسته های عزاداری تو تهران ساعت 12 رسیدیم خونه و مامان جون بلافاصله تو رو برد حموم(حالا ساعت چنده؟12:30 شب).از فرداش هم دوست و فامیل و آشنا هر کس که خبردار شد ما اونجاییم برا دیدنمون اومدن.بابا هم دو روز دیگه یعنی ظهر عاشورا تنهایی(الهی دورش بگردم) برگشت خونمون.ادامه دارد.................................
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی