ترنم ترنم ، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 21 روز سن داره

آروم جون مامان و بابا: ترنم

عکسای نیمه اول مرداد 91

  سلام عزیزکم خونه مامان بزرگ پدری بابا عاشق این نگاهتم "شیطنت هایی از جنس ترنم" (1) یه کفشدوزک تو خونمون که از شلیل ها پیداش شد (2و3) کم مونده بود بیچاره رو له کنی بین دو تا انگشتات میگرفتی و فشارش میدادی بعد از چند لجظه دیدم همه جات گلیه مهر رو میل نمودیددددددددددددددددد (4) بعد از پا تو کفش بزرگترا کردن نوبت میرسه به پا تو استکان (5) میخوام وایستم.مامانی کمک! (6) خسته شدم خوابم میاد لا لا لا لایی خواب یک فرشته    خدایا شکرت شکرت شکرت به خاطر داشتن این فرشته. کمک کن بتون...
21 مرداد 1391

صدام کردی

(دوشنبه 16 مرداد 91) کاملا هدفمند و چشم تو چشم به من گفتی :"ماااااماااااااان" وااااااااای که چه حس قشنگی داره این لحظه. انگار رو ابرام. از خوشحالی چشام اشکی شدن. قبلا هم میگفتی ماما ولی این گفتن کجا و اون کجا..   عزیزم ممنون که با اومدنت این حس زیبا رو بهم هدیه کردی   خدایاااااااااااااااااااااااااااا شکرت شکرت شکرت به خاطر داشتن این گل دختررررررر   ...
17 مرداد 1391

نیمه اول مرداد ماه

سلام جیگر بلای مامان نیمه اول  مرداد ماه که میشه نیمه اول از ماه نهم از زندگیت شرح حالت اینگونه است:   بابا: کاملا با هدف بابا رو صدا میزنی .میدونی که "بابا" یعنی بابات.قبلش فقط میگفتی که چیزی گفته باشی. آب: موقع غذا خوردن وقتی از غذا امتناع میکنی و با دستات شیرجه میزنی سمت آب یعنی تشنه ای و آب میخوای. غذا خوردنت: همچنان با اشتهای کامل غذا نمیخوری.بعضی وقتا خوب و کامل میخوری که اونموقع مامان کلی ذوق میکنه. غذاهای جامدتر رو به آبکی و شل ترجیح میدی. خوابیدنت: بیشتر به یکطرفت میخوابی و عادت داری بالشت رو بغل کنی.تا حالا زیر سرت بالش نمیذاشتم ولی بعد از این میخوام بذارم البته اگه روش بمونی.بس که میچرخی به چ...
15 مرداد 1391

اولین تلاشهات برای ....

سلام ملوسکم .پنج شنبه 5-5-91 اولین تلاشهات برای 4 دست و پا یا سینه خیز رفتن؟به هر حال بالاخره برا رو شکم موندنت تلاشی به خرج دادی اونم به خاطر یه باتری فکر کن یه عالمه اسباب بازی دوروبرت بود ولی به خاطر یه باتری شیرجه زدی.از حالت نشسته به رو شکم میری و یه پات میمونه زیرت بعد نجاتش میدی. عاشقتم مامان. نمیدونی چه ذوقی کرده بودم از این کارت. ...
6 مرداد 1391

سفر هوایی

سلام عسلکم. اولین سفر هواییت پنج شنبه  29تیر 91 ساعت 23:25 بود و بابا جون برات اولین بلیط هواپیمایی رو گرفت .تازشم فوتبالیست های تیم سایپا هم تو هواپیمای ما بودن.پروازشون ظهر بود اما به علت لغوش با ما همسفر شدن.(با تراکتورسازی بازی داشتن)ردیف 12 بودیم و من دقیقا کنار پنجره.دست راستم پنجره بود شمام از اون بالا به چراغای روشن رو زمین نیگا میکردی و با ذوق به پنجره میکوبیدی. بابا جراااااااااااااااااات باباجون نی آبمیوه رو گذاشت تو دهنت و در کمال حیرت شما تونستی آبمیوه رو نوش جان کنی و ازش دل نمیکندی سرانجام مجبور شدیم نی رو بدیم خدمتتون تا دست برداری. عکسا در ادامه ترنم و باباجون تو هواپیما بر فراز آسمان ها ...
3 مرداد 1391

آتلیه

روز چهارشنبه 21 تیر 91  در 233 روزگیت 11ساعت صبح من و شما و مامان جون با هم رفتیم آتلیه.قبلش خوب شیر نخوردی پس اونجام بعد از تعویض یکی دوتا لباس بی حوصله شدی و گشنه و بنای ناسازگاری و گریه گذاشتی.منم نامردی نکردم و به خانوم عکاس گفتم از گریه هاتم عکس بگیره بعدشم شیر خوردی و خوابت برد و چندتا لباستم موند از خوابت هم عکس گرفتن. کانتکت عکسات رو دوشنبه شبش با خاله شیوا رفتیم دیدیم و انتخاب کردیم قرار شد تا ماه بعد حاضرشون کنن تا مامان جون موقع اومدن برامون بیاره. ...
3 مرداد 1391