دختر قوی خودم
سلام.ماشالله به دختری ناز خودم که تونست به دردش فائق بیاد.مامان جون فکر کنم بهونه گیری هات هم به خاطر خواب آلود شدنت با قطره بود آخه هر وقت هم خوابت میومد و هم گشنت بود و نمیدونستی کدومشو بچسبی(مثل همه روزای پیش) کلافه میشدی و گریه ات می رفت هوا. دخملی دیروز که واکسنت رو زدی به تدریج اذیتات تا حدود 10 شب کم و کمتر شد تا اینکه ساعت 10 که به جای 10:30 قطره استامینوفنتو دادم و شیرتم که قبلش کامل خورده بودی خوابیدی تا ساعت 2 شب که بیدار شدی (من و بابایی فکر میکردیم خیلی اذیت کنی و نذاری شبو بخوابیم برا همینم چون خیلی خانوم بودی بابایی رو مجبور کردی نصفه شبی بره و برات اسپند دود کنه ) و شیرتو خوردی قطره ات هم دادم اینبار راحت خوابیدی نازم طوری که برا قطره ساعت 6:30 به زور بیدارت کردم و ریختم دهنت بعد بلافاصله بهت شیر دادم آخه مزه استامینوفن رو دوست نداری و اگه بهت فرصت بدم میریزی بیرونبابا امروزم با اینکه تعطیله مجبور بود بره سر کار(انقدر خسته بودم رفتنشو نفهمیدم ).خلاصه اینکه هر چقدر از صبح که واکسنت رو زدی تا حدود 8 شب که مامان نتونست از کنارت جم بخوره و همش کنارت بود واذیت میکردی در عوض شب رو خانومی کردی و آروم بودی.البته بازم من و بابا همش نگرانت بودیم و همش به دست و پای کوچولوت و سرت دست میزدیم که ببینیم تب داری یا نه!یعنی با اینکه تو اجازه یه خواب راحت رو به ما داده بودی اما وظیفه پدر و مادری و نگرانی به ما این اجازه رو نمیداد که راحت بخوابیم و همش نگران گلمون بودیم
انشالله همه نی نی ها همیشه سلامت باشن و زیر سایه مامان و باباشون و خدای بزرگ قوی و شاداب و موفق.((الهی آمین))
اینم خوابیدنت ( 1 روز بعد از واکسن یعنی امروز 2 بهمن 90)
اینم بازی کردنت.اول که قطره رو میخوردی(دیروز صبح)سر حال میشدی (تاثیر مسکن اش) و کلی خنده تحویلم میدادی که بیشتر دلم برات کباب می شد.اما بعد از یه مدت که خواب آورش اثر میکرد بهونه گیر و نق نقو میشدی.